پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

خلاف آمدِ عادت

يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۵۵ ب.ظ

در ذهنم به نرجس می گویم: "تا به حال به فلسفه خواندن فکر کردی؟" مدتی طول کشید که این را یاد گرفتم. حتی برای تمسخر چیزی هم لازم است آن را خواند و یاد گرفت. چه رسد به نقد و بررسی عقلی و منطقی. مدتی ست که از جهاتی ذهنی منظم تر دارم. از وقتی که به خودم اجازه دادم بدون تلقین به فلسفه فکر کنم. از وقتی که به خودم اجازه دادم بدون سوگیری بروم دیدار رهبری. با تمسخر و بدون دلیل و به طور تلویحی از فلسفه خواندن منع می شدم. از آدم های وابسته. از آدم هایی مثل غلامی. از بحث رهبر و رهبری و انقلاب و ولایت فقیه. اما از وقتی احساس کردم می توانم بخوانم و بشنوم، آرام ترم. حرف های هر دو جبهه را. این ور را شنیده ایم. اما از آن ور؟ هیچ! راستش را بگویم؟ اتفاقا روز دیدار با رهبری خیلی خوب گذشت. اتفاقا فلسفه خواندن بد نیست. اتفاقا از غلامی شنیدن و مطهری خواندن و نقد کردن اصلا هم منافی منطق داشتن نیست! تعصب. تعصب واقعا آرامش را می گیرد نه؟ چند سال است خودم را از اینها منع کرده ام. به واسطه ی اساتیدی که دوستشان دارم و داشتم، اعتقادی پیدا کردم که مبنای عقلی اش را نمی دانستم. هنوز هم نمی دانم. نه که برسم به عقل گرایی محض فلسفی. اتفاقا حد و حدود خیلی مهم است. وحی چهارچوب است و کماکان معتقدم هر چیزی در دین را نمی توان با عقل اثبات کرد. نه که خیلی بدانم. نه من دو تا مقاله را بواسطه تکلیف خوانده ام و صفحاتی اندک از کتاب. چیزی از فلسفه نمی دانم. منظورم از فلسفه خواندن، راه خواندنش را نبستن است. من یک شست و شوی مغزی داده شده ام؟ خیر :) یک بسیجی؟ خیر :) فقط حق طلبی را تمرین می کنم. نه که ذره ای حق طلب باشم. نه. از آدم های دورم می بینم و یاد می گیرم و تمرین می کنم. در عرصه ی سیاست حرفی ندارم و نمی زنم. چون نه علاقه ای دارم، نه مطالعه ای. اما دین چیز دیگری ست. فلسفه ی اسلامی و عرفان اسلامی و ولایت فقیه چیز دیگری ست. بحث دو سه جلسه ی اخیر کلاس یکشنبه ها درباره ی اینکه ایا می توانیم فلسفه ی اسلامی داشته باشیم یا نه، بی شک به جانم نشست. آقایان! ما چیزی به اسم سیاه و سفید نداریم. ما طیف های مختلف خاکستری هستیم که باید سعی کنیم به سفید میل کنیم. هر کدام اندکی از حقیقت را داریم که با باطل مخلوط شده است. خودم را می گویم و به قول آقای فرهمند، به شما جسارت نمی کنم. امام معصوم حق مطلق است. حق طلبی یک جور «او» را طلبیدن است نه؟ ...

*چرا نوشتن این حرف ها و پست کردنشان؟ آه :)

  • سایه

این جا را می بینید؟ روز هایی برایم یادآوری تند تند حاضر شدن در مدرسه و با وسواس خودم را در آینه نگاه کردن بود. یادآوری قدم های تند و تپش تندتر قلبم در مسیر 3 دقیقه ای مدرسه به نیک روان. اما حال از این مسیر که می گذرم یاد دو سه شنبه ی بارانی میفتم که تمام تلاشم را می کنم تمام کارهایم را تا قبل 3 تمام کنم که به نیک روان برسم ولی نمی رسم و 3 از بچه ها خداحافظی می کنم و می گویم که بر می گردم. و بعد اینکه کارم تمام شد این مسیر را دوباره به سمت مدرسه بر می گردم تا ادامه کارهایم را انجام دهم. دیگر نیک روان یادآور نشستن با اضطراب روی صندلی هایش و درست کردن نسکافه برای دو نفر دیگر نیست. حال هر وقت می روم دیگر منشی اش با نگاهی آشنا مرا بدرقه می کند و خانم گل محمدی دیگر ثمین صدایم می کند و آقای دکتر هم وسط سمینار آهسته حالم را می پرسد.

***

این پست را درحالی تایپ می کنم که بسیار خسته و کم خوابم و هر چه می گذرد احتمال اینکه چشم هایم بی اجازه بسته شوند بیشتر می شود. گاهی به این فکر می کنم که خدا، قطعا بالاخره یک روز رگ حیاتم را می زند و من می میرم. باورتان می شود که می میرید؟ باورتان می شود که ما سال ۱۴۹۸ را نخواهیم دید؟ خانه ی مان خانه ی شخصی دیگر خواهد شد. وسایلمان بیرون انداخته شده و دیگر یادی از ما نیست. از هیچ کدام ما. باورش بسیار عجیب است.  به این فکر می کنم که قطع رگ حیاتم چه هنگام خواهد بود؟ مثل سوره ی ۵ حج در جوانی یا هنگام پیرترین سال ها؟ آه هر جور فکر می کنم می بینم هر دو صورت رنج های خودش را دارد. اما به یک چیز می اندیشم و ان اینکه این هنگام، بعد از مادر شدنم خواهد بود یا قبلش. مادر شدن. آه. پرورش یک انسان در وجودت و بعد در زندگی ات. می شود اول مادر شوم و بعد بمیرم؟

***

اینکه چرا نمی نویسم. نمی دانم. دیشب داشتم فکر می کردم از نظر روان شناختی، می توان یک کمال گرای اهمالکار بود؟ این روان شناس ها هم دلشان خوش است. موجود به این پیچیدگی را در حال شناخت اند و به نظرم 10 سال دیگر یافته هایشان را مسخره می کنند. همان طور که الان که مراحل رشد روانی جنسی فروید را خوانده ام، تنها می توانم بگویم چرت های خوبی ست. نمی دانم شاید مبانی اعتقادی ما این طور می طلبند. اینجا را انگار برای ناله ساخته اند. این نیمچه پست های بالایی که می بینید شاید مال زمان های خیلی دور باشند. نه متعلق به حس و حالِ الان. البته هنوز وقتی به مادر شدن، فکر می کنم قلبم تند تند می زند. ربطی به موقعیت ِ حال ندارد. باید فلسفی نگاهش کنید. "مادر شدن" ...

  • سایه