پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱ تا ۵

يكشنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۱۹ ب.ظ

۱. دندانم عفونت کرد، بدجور. فک و غدد لنفاوی‌ام درگیر شد و سه تا پنی سیلین و چهار برگ قرص نصیبم شد. نمی‌توانستم بجوم و غذا بخورم، حتی نمی توانستم درست صحبت کنم و یکشنبه هفته گذشته انگار تاب تحمل سختی را از من ربوده بودند. در ماشین جلوی درمانگاه برای زدن پنی سیلین سوم نشسته بودم و کنار همسرم گریه می کردم که فردا چطور با این دندان ناقص بروم سر کلاس دهم. چطور صحبت کنم؟ چطور سه روز متوالی بروم سر کلاس در حالی که فک‌م برای صحبت کردن درد می کرد.

۲. شنبه گذشته حوالی درمانگاه با خانواده توی ماشین بودیم و شیشه ها پایین بود. بقایای گاز اشک آوری که مامورها زده بودند همه را به اشک و سوزش چشم و سوزش حلق و گلو انداخت.

۳. کلاس دوشنبه و چهارشنبه را گذراندم. به آن اندازه که می خواستم عالی نبود ولی از فاجعه‌ای که تصور می کردم هم بهتر بود. چهارشنبه در راه رفتن به خانه خودمان تلگرام را باز کردم و دیدم یکی از بچه‌ها توی گروه همکلاسی های دبیرستانم نوشته که فرزانه پزشکی، معلم دبیرستانم در یک تصادف فوت شده. تمام راه در اسنپ حالم دگرگون بود. من به فرزانه پزشکی وابستگی عاطفی خاص و ویژه ای نداشتم اما از او بسیار آموختم. او بخش پررنگی از خاطرات سفر جنوب من بود. او و داستان زندگیش همیشه برای من قابل احترام و خاص بود. و حالا با مرگ او، تصویرش از جلوی چشمم کنار نمی رفت. نمی دانم چرا ولی متاثر و غمگین شده بودم و این غم تا چند روز از گلوی من دست هایش را بر نداشته است.

۴. از فضای توییتر بیزارم. به معنای واقعی کلمه بیزار. جو مزخرف و متوهمی آنجاست. ولی جدای از اینها من در عین اینکه می توانم تمام خشم و عصبانیت و هیجان فضای شهر را درک کنم، در عین حال هم میتوانم این مدل کنش‌گری اجتماعی را بی منطق و بی عقلانیت خطاب کنم. در عین اینکه واقعا برای همه چیز غصه‌ام می شود، در عین اینکه با دیدن تصویر حامد اسماعیلیون و تصور زدن هواپیما و خانواده مهسا امینی و برخورد های گشت ارشاد و این همه اسلام زدگی و این قدرت طلبی و چشم های کور و گوش های کر، درد به تمام قلبم هجوم می آورد، در عین حال هم می خواهم اغتشاشات اخیر را محکوم کنم. متناقضم. متناقض. حتی هیچ کس را به طور مطلق قبول ندارم. هیچ کس را.

۵. دلم نمی خواست کارت عروسی می داشتیم. دلم میخواست همه را مجازی دعوت می کردیم و یک اقدام مثبت انجام می دادیم. حتی خانواده ها هم همراهند اما دقیقا چرا باید به یک نفر بابت اینکه به او «کارت فیزیکی» داده نشده بربخورد؟ مگر دعوت نامه سازمان ملل است؟

  • ۰۱/۰۷/۱۰
  • سایه

نظرات (۴)

اتفاقا کارت عروسی یکی از فانتزی‌های اصلی من از مراسم ازدواج بود که حتی جمله و مدلشو هم از خیلی قبل‌ترها انتخاب کرده بودم ولی به دلیل ایام کرونا محقق نشد :)) الانم یادم میاد دلم آتیش می‌گیره :( 

پاسخ:
ما هم در نهایت کارت سفارش دادیم ولی خیلی دلم می خواست کلا همه رو مجازی دعوت می کردیم. یکی میخواد و نمیشه، یکی نمی‌خواد و میشه. کارای خدا :)

پناه میبرم به خدا از این برخوردن های قبل از عروسی 🤲

که فقط خستگی رو تن آدم میذارن...

پاسخ:
البته خدا رو شکر کسی بهش برنخورده، ولی اگر مجازی می بود شاید بعضی ها ناراحت می‌شدن. چه بگویم.

من فرزانه پزشکی رو دورادور میشناختم ولی منم خیلی ناراحت شدم. زن روشنی بود.

پاسخ:
آره واقعا ... خدا رحمتش کنه ان شاء الله.
  • فاطمه صاد
  •  منم دورادور و از طریق مجازی خانم پزشکی رو دنبالشون میکردم اما خیلی از دوستام باهاشون ارتباط داشتن و خوبی‌های زیادی ازشون تعریف میکنن.

    دندونتون خوب شد؟

    پاسخ:
    آره خدا رحمتشون کنه. حقیقتا انسان خوب و شریفی بودن...

    + ممنون از لطف و محبتت. آره با ۴ تا آمپول و ده روز آنتی بیوتیک خوردن خدا رو شکر خوب شد تا هفته بعد برم دندون پزشکی و یه کار اساسی براش بکنم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">