پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

حرکت

جمعه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۵۹ ق.ظ
جرئت اینکه جلوی ظلم بایستم را از تو گرفته ام. البته از تو که نه، از خدای تو ولی تو واسطه ای نیکو بودی بین من و خدا. البته جلوی ظلم ایستادن یک چیز صفر و صدی نیست. یعنی نمی توانم بگویم من همیشه جلوی ظلم می ایستم یا هیچ وقت این کار را نمی کنم. فکر می کنم همه ما گاهی رگ جرئت ورزی و مطالبه گری مان می زند بیرون و گاهی نه. بیشتر یک طیف است و تو مرا به آن سمت ظلم نا پذیر بودنِ طیف هل دادی. چهارشنبه که برای دومین بار بخاطر کار ازمونگری به کلاس ورزش نرسیدم، زنگ زدم به مسئول پایگاه. جدی و قرص و محکم. گفتم از شنبه حتی یک دقیقه بیشتر توی مدرسه نمی مانم و باید برای این بی نظمی مزخرفی که بوجود آورده اند فکری کنند. موقع زنگ زدن یاد تو افتادم، مطمئنا می‌گفتی این کار آنها [که بیشتر از زمان طی شده به آزمونگر ها کار می سپارند] مصداق بارز ظلم است. پس زنگ زدم. زنگ زدم که اگر بعد ها بچه‌ای خدا به ما داد، بتوانم به او بگویم که زیر بار حرف زور نرود. بتوانم دختر مودب و در عین حال جرئت مند تربیت کنم. زنگ زدم، چون صدای تو توی گوشم طنین می انداخت و این، برای من که گاهی هر چه می شد صدایم در نمی‌آمد، قدم بزرگی بود!
  • ۰۱/۰۵/۲۱
  • سایه

نظرات (۱)

افرین واقعا افتخارمی :)

پاسخ:
=)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">