پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

آزمونگر اتاق شماره ۳

يكشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۰۴ ب.ظ

چهارشنبه اولین روز کاری ام به عنوان آزمونگر غربالگری تحصیلی بود. بچه های ۶-۷ ساله بعد از سنجش شنوایی و بینایی پیشم می آمدند تا ازشان تست بگیرم و ببینم که آیا نیاز به ارجاع تخصصی دارند یا نه. قبل از اینکه اولین مراجعم در بزند و بیاید تو، کمی استرس داشتم :) مخصوصا که چند تا از وسایل مربوط به تستم توی کیف مربوطش نبود و هر چه زنگ می زدم اداره آموزش پرورش استثنایی که برایم یک پک دیگر بفرستند، قبول نمی کردند. آخر سر مسئولش گفت که چه طور وسیله ها را جایگزین کنم و من با قلبی که تند تند می زد، منتظر شدم اولین جوجه به همراه مادرش وارد اتاقم شود. همین که اولین تست را شروع کردم به کل اضطراب و استرس و همه چی از یادم رفت :) شدم یک سایه‌ی مسلط که حواسش به همه چیز هست :) و وقتی تایم مرکز تمام شده بود اصلا نفهمیدم ۴-۵ ساعت چطور گذشت!

ارتباط با بچه ها و تجربه سر و کله زدن با انواع مختلفشان را دوست دارم. مثلا یکی از مراجعینم اضطراب جدایی داشت، یکی دیگر نیاز به ارجاع تخصصی هوش داشت، یکی دیگر به طرز بامزه ای مردانگی اش را جلویم بروز می‌داد و موقع جمع کردن وسیله ها با لحن جدی‌‌ای می گفت :«تو جمع نکن خسته میشی، بسپار به من»!

خلاصه که اینطور :)

  • ۰۱/۰۵/۱۶
  • سایه

نظرات (۱)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

*******😍😍😍 بترکونییی ایشالا 😍😍❤️ چقد خوشحال شدم اقا🥺😍

پاسخ:
تنکیو تنکیو :)))) ولی واقعا خیلی هم چیز خفنی نیست، ولی می‌تونه تجربه ورزومه خوبی باشه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">