پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

ولمون کن بریم زن :)

سه شنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۳ ب.ظ

پنج دقیقه آخر کلاس ورزش به ریلکس کردن و مدیتیشن می گذرد. مربی چراغ ها را خاموش می کند و پنجره ها را می بندد و یک آهنگ آرام با پس زمینه صدای پرنده ها می گذارد. همه چشم هایشان را می بندند و می روند توی حس ولی من یواشکی چشم هایم را باز می کنم و جلوی خنده ام را می گیرم ولی واقعا خنده دار است:) مثلا مربی یکهو با یک لحن آرام می گوید: "از خودت تشکر کن که برای خودت و بدنت وقت گذاشتی و خودتو بغل کن" :) seriously؟ :))

  • ۰۱/۰۵/۱۱
  • سایه

نظرات (۳)

آره چرا که نه؟! خب از خودت تشکر کن :))

پاسخ:
:)))

#پیلاتس

 

وای :))) مثلا مربی ما میگه تمرکز کنین روی حرفایی که میگم

" من پولدارم ... من سالمم ، من خوشحالم " 

پاسخ:
جدی :))) اونا رو اگه می شنیدم که قطعا می زدم زیرخنده :))

تصور میکنم که اگه من هم اونجا بودم چی میشد... در حالی که چشماتو بستی و خنده ات رو قورت میدی، با ارنج میزنی به پهلوم میگی عاطوه عاطوه! تو رو خدا صدای پرنده در نیار!

پاسخ:
😂😂😂 وای آره دقیقااا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">