چشمههای خشکیده
هر وقت سعی کرده ام که کلمات را به زور روی صفحه ی سفید بیاورم، مقاومت کرده اند و بدتر در سوراخ سمبه های مغزم پنهان شده اند. نوشتن زوری نمی شود. بار ها به تجربه این را فهمیده ام. از همان زمان که معلم انشا و نگارش می گفت درباره ی فلان چیز بنویسید و من می توانستم درباره همه چیز کلمات را پشت هم تند تند ردیف کنم جز همان فلان چیز.
الان هم روی دور ننوشتن افتاده ام. البته راستش را بخواهید خیلی هم بی دلیل نیست. یکی از علت هایش این است که دچار خودسانسوری شده ام. میخواهم بنویسم ولی عواملی مرا از نوشتن منع میکنند. میترسم اینجا را تبدیل به بنگاه و فضای ازدواجی کنم. تا می آیم یک چیز بگویم زود شمشیر را غلاف می کنم. وقتم هم محدود شده. حساب کردیم و دیدیم که تنها در صورتی میرسم یکجوری کنکور ارشد را جمع و جور کنم که از روی خلاصه ها بخوانم. چیزی به کنکور نمانده و حجم منبع ها بسیار است. حرف هایم هم تکراری شده. افتاده روی دور باطل: «مدرسه را نمیخواهم، کنکور ارشد سخت است، از اینکه توی وبلاگ نمی نویسم شرمنده ام» و مدام همین را تکرار می کنم. نه که اتفاق جدیدی نیفتاده باشد، فقط نمیدانم چرا قلمم یاری نمی کند. من که این یکی دو هفته به حال خودش رهایش کرده بودم. پس چرا محلام نمیگذارد؟ تق تق! آهای! هیچ کسی نیست که در را به روی کلمات من باز کند؟
- ۰۰/۰۹/۲۸
۱- آخ گفتین
۲- بنگاه ازدواجی نمیدونم چطور میشه. اما مطالب ازدواجی چشونه مگه. قبل این هم عاشقانه مینوشتین. نمینوشتین؟ برای دنبال کنندهها چه فرقی داره پستها دارای مخاطب خاص باشه یا بدون مخاطب خاص؟ بعدهم اگه منظور خاطرات و تجربیات ازدواجیه که اتفاقا مفیده و اینها
۳- انشالله موفق باشین تو کنکور :`)
۴- جدیها تقریبا همینهاست محتوا همش😅 ولی جالبش اینجاست اونقدر جذاب و زیبا مینویسین که اصلا حس تکراری بودن به ادم نمیده حتی ذرهای