پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۴۴ ب.ظ

گاهی حس می کنم زندگی واقعی و این شعر و خیال ها با هم جمع نمی شود. یعنی شاید حتی سعدی هم با پیژامه می نشسته و همسرش را می دیده در حالی که با موهای بهم ریخته و جوراب های لنگه به لنگه در خانه تردد می کند ولی خودش در همان حال می رفته توی آشپزخانه برای خودش یک لیوان چای میریخته و بر می گشته در اتاقش، در را می بسته و در دفترش می نوشته: "چنان به روی تو آشفته ام به بوی تو مست، که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست...!" یا شاید وقتی نصفه شب تشنه می شده و می رفته دم یخچال ادامه شعرش به ذهنش خطور می کرده :"مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال، در سرای نشاید بر آشنایان بست ..."

می دانید می خواهم چه بگویم؟ گاهی فکر می کنم زندگی فراتر از همه ی این هاست. فراتر از "تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم!" هایی که من زیر لب زمزمه می کنم. فراتر از این است که وقتی بی او مهتاب شبی باز از آن کوچه بگذری، همه تن چشم شوی و خیره به دنبال او بگردی. احتمالا سریع رد می شوی که به مقصدت، به خانه، به کارت برسی. یک چیزی فراتر از شعر های منزوی و مشیری. شاید هم اصلا معلم های ادبیات راست می گفتند، منظور از معشوق در هر شعری معشوق عرفانی ست وگرنه یک انسان که نمی تواند مخاطب "چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت، که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت .." باشد. مثلا من نمی توانم در چشمان کسی زل بزنم و بگویم :" تو کیستی که من از موج هر تبسم تو، بسان قایق سرگشته روی گردابم ..." چون من دارم زندگی ام را می کنم. کار هایم را می برم جلو، بدون اینکه بسان قایق سرگشته از موج تبسم کسی زندگی ام مختل شود. [ولی خب من عاشق این شعرم، این را دیگر همه می دانند، هممممه!]
اصلا نمی دانم این ها را گفتم که به چه برسم. شاید هم گفتم که بگویم با همه ی این اوصاف، قوه ی خیالم به سمت همان "تو"یی که نمی دانم کیست پر می کشد. همان "تو"یی که احتمالا در زندگی واقعی نمی توان یافتش. همان "تو" ی سعدی و حافظ و مشیری و سهراب و منزوی. ولی خب ما دنبال وصال نیستیم ما فقط " به یادگار کسی دامن نسیم صبا، گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگ است .."!

*اصلا چه دارم می گویم؟ اثرات روزه و برنامه ی دوماهه ریختن برای بچه هاست.
  • ۰۰/۰۲/۲۲
  • سایه

نظرات (۲)

به نظرم ترکیب شعر و خیال خیلی مناسبه.

 

و در رابطه با پاراگراف آخر هم می‌فرماید که:

من و سعدی و حافظ عاشقتیم

ما سه تا رو داری کجا می‌بری

:دی

پاسخ:
چه زیبااااا بود لاناتی :}}}}

اقا تیکه ی اولو که راجع به سعدی بود جاهای دیگه ام منتشر کن، چون اینستاگرام و.. :))

لکن در باب نظریه ی به حقی که مطرح کردی، میخوام بگم این مسئله بنظرم حقیقتا امرٌ بین امرینه. یو نو؟ :)) (چون حس میکنم میدونی چی میگم دیگه گفتم ننویسم توضیح بیشتری:))) لکن اگه تقاضا باشه بسطش میدم برادون:))) 

پاسخ:
حالا که گفتی برای محیا می فرستم بذاره تو کانالش :)))
آره می فهمم کامل :) شما بگو الف، ما تا امر بین الامرین میریم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">