یک تا پنج.
يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۵۰ ق.ظ
یک
چشم هایم می سوخت و احتمال می دادم بخاطر طولانی شدن مدت استفاده از لنز هایم باشد. باید هر دو ماه یکبار عوضشان کنم، یادم رفته بود و الان 3 ماه است که این لنز ها در چشمانم است. رفتیم دکتر، فهمیدم قیمت لنز هایم 4 برابر شده. 4 فریکینگ برابر. بعنی در طول یک سال برای تهیه حدود 6 عدد لنز، باید 4 برابر مبلغی که قبلا می پرداختیم را بپردازیم. ناراحتم، از این اوضاع اقتصادی واقعا ناراحتم.
دو
بعد چند روز بالاخره کارگاه cbt و مصاحبه تشخیصی را ثبت نام کردم. عیدی هایم را به پول هایم اضافه کردم، آن یکی مدرسه هم حقوقم را واریز نمودند و پول کارگاه را علی رغم اصرار خانواده خودم دادم. بزرگ شده ام، دُم درآورده ام، پول کارگاه های گران رشته ام را خودم را می دهم، دیگر چی؟ :)
سه
یکبار هم که من مقاومتم را کنار گذاشته بودم و بالاخره کلاس های رانندگی را ثبت نام کردم، بخاطر کرونا همه ی کلاس های تئوری را تا اطلاع ثانوی تعطیل کرده اند. آزمون های آیین نامه را هم. پس کی گواهینامه بگیرم با مت برویم ژلاتو بخوریم؟
چهار
لوف باکس را بخاطر کرونا تعطیل کرده اند. لوف باکس عزیزم، لوف باکس دوست داشتنی ام، بهانه ی صبحانه و عصرانه خوردنم. آه جرج! در راه برگشت از دکتر، یک کافه نان دیگر پیدا کردیم اما مگر کسی می تواند جای لوف باکس را برایم بگیرد؟
پنج
امشب با خانم صاد کمی در واتسپ حرف زدم. او هم موافق بود. با مامان هم. قرار شد هر چه زودتر یک جلسه مجازی داشته باشیم ولی راستش من می خواهم بگویم "نه" و از این نه گفتن خوشحالم. این نه گفتنم بخاطر یک سری بحث های احساسی مسخره نیست و دلایلم به قدر کافی قانع کننده هست، ولی از این جهت هم که نگاه کنیم او کسی نبود که بتوانم تا ته دنیا با او بروم.
- ۰۰/۰۱/۲۹
خوشحالم پول کارگاهه جور شد :)